شبنمی که روی گلبرگ قلب من بنشسته با کوچکترین صدایی می افتاد. هیس.. وای چرا تا به سکوت می خوانمت با صدا سخن می گویی؟ انگار زمین هم با من لج کرده چنان با سرعت به دور خورشید می چرخد که نمی گذارد هیچ چیز سر جایش باشد.
به این هم می گویند زندگی... آرام باش. چیزی تا رفتنم نمانده است. می افتم به پایت و به التماست می نشینم.
آخ ... یادم رفت. به زمین وزمان حتی به عقربه های ساعت سپرده بودم ارام بچرخند. چرا باز یادم رفت. به این بغض سنگین گفته بودم بی صدا بشکند. تازه داشتم به بودنش عادت می کردم. نه باد امد نه زمین لرزید. تا گلویم را فشرد یادم رفت سنگین است و با صدا می اید. بغض را فرو خوردم آه یادم رفت...
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 27
بازدید هفته : 231
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 94793
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1